۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

مرگ: شماره ندارد.

پرده اول: خانه‌ی کوچه‌ی منیژه، گرم، بوی قورمه سبزی، آفتاب تا وسط اتاق- من: پانزده ساله، بداخلاق و از سر امتحان آمده‌‌‌- تو: صدای خنده‌ات گم است میان خنده‌های ندا و نسترن. من: می‌آیم دعوایتان کنم. تو: می‌خندی و قلقلکم می‌دهی. من: می‌خندم.
پرده دوم:خانه یالتا پِلِيس، سرد، بویِ نم، تاریک و ابری- من: بیست و هشت ساله، بی خبر و از سر امتحان آمده‌-‌- تو: ناگهان برای همیشه رفته‌ای. من: ....

می‌دانی حسرت چه را می‌خورم. آن‌شب که از کنفرانس فیزیکِ همدان آمدم جلوی دوستم خجالت ‌کشیدم که پسر همسایه‌مان از پشت بالکن که مرا دیده ذوق کرده و دویده به استقبالم. اخم کردم که یعنی زودتر برو خانه‌تان. از خودم بدم می‌آید. از خودم متنفرم. 

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

راستی گل‌پر چه رنگی است؟

تازگی‌ها حس می‌کنم از من می‌ترسی. از تغییرات شدیدم. از دوست‌هایم. از آن‌هایی که دوست‌شان دارم. همه این‌ها دارند تو را از من می‌گیرند. اصلاً چه می‌دانی که قضیه چیست؟ چه می‌دانی که من چه‌قدر دلم تنگ شده تا برایت بگویم که اشکم از ارتفاع بلند که خود کشی می‌کند وسط راه از ترس سکته می‌زند! روزی یک عالمه اشک مرده روی کاغذهایم می‌ریزد.  چه می‌دانی عدسی که درست می‌کردم، گل‌پر که می‌خواستم بریزم، دیدم نمی‌دانم گل‌پر دوست داری یا نه؟ چه می‌دانی چه عذابی دارد وقتی که نصفه شب است و نمی‌شود زنگ زد و پرسید که گل‌پر برایت چه رنگی است. که برایت گفت: گل‌پر باید یاسی باشد! ارغوانی کمرنگ. همین ندانستن‌ها و نگفتن‌های جزئی است که تو را از من می‌گیرد.عکس‌ها را می‌بینی و فکر می‌کنی پشت هر کدامشان قصه‌ای است که تو حتی جزء کوچکی از آن‌ها هم نیستی. دلت نمی‌آید لایک بزنی. این را از تمام عکس‌هایی که لایک نکرده‌ای می‌شود فهمید. چه می‌دانی که خاکستریِ لنزدوربین، برق چشمانت را روی همه عکس‌هایم انداخته. مهربان‌تر باش و به من بگو گل‌پر برایت چه رنگی است.