۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

"به‌دنبالِ قطعهٔ گمشده"

تا جایی که یادم می آید هیچ مسابقه ورزشی را تا انتها ندیده‌ام. نه این‌که نخواسته باشم،‌ نه. چند باری هم تلاش کرده‌ام که برای همراهی با دوستانم تا آخر بازی را ببینم ولی هرگز کامروا نبوده‌ام. برایم بسیار جالب و در عین حال غیر قابل درک است که چه‌طور دانشجوی دکترایی که حتی به خودش زحمت نمی‌دهد تا سالی یک بار هم به مجموعه بدن‌سازی دانشگاه که صد قدم دورتر از اتاقش است سری بزند، دو ساعت می‌نشیند به تماشای مسابقه‌ ورزشی که هیچ سررشته‌ای از آن ندارد و لذت فراوانی هم می‌برد؟ خودش را جای که می‌گذارد؟ با که هم‌ذات پنداری می‌کند؟ چه حس مشترکی را تجربه می‌کند که سرشار از هیجان می‌شود و با بالا و پایین رفتن توپ خودش هم بالا و پایین می‌رود؟ یاد بازی‌های دوران کودکی‌اش می‌افتد؟ بازی را فیلم درماتیکی می‌بیند که در آن "یا وصال یار باید یا حریفان را شراب"؟

قبل‌ترها فکر می‌کردم این از خصوصیات ما جهان‌سومی‌هاست که سر هیچ و پوچ شلوغ می‌کنیم و سرمان به لاطائلات گرم است. ولی ماشین آتش زدن‌هایِ طرفدارانِ تیمِ هاکیِ ونکوور بعد از شکست تیم محبوبشان در تابستان امسال نظرم را به‌کل تغییر داد. گویا این یک هیجان انفعالی است که خیلی‌ها از آن لذت می‌برند و به وضعیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی هم ربطی ندارد.

اگر بخواهم از دید احتمالاتی به بازی نگاه کنم، خیلی چیزهایش به شانس بستگی دارد. منِ غیرحرفه‌ای با دیدن یک بازی نمی‌توانم روی مهارت بازی‌کن‌ها یا تیم‌ها نظر بدهم یا حتی به این نتیجه برسم که یکی از دیگری بهتر است و طرفداری‌اش را کنم. من یک ناظر سومم که هر دو تیم را یکسان می‌بینم و نتیجه بازی هم هیجانی در من ایجاد نمی‌کند. نهایتاً از قیافه یکی و از هیکل دیگری بیشتر خوشم بیاید! اگر بازی بین‌المللی هم باشد ‌ایرانی بودن یکی از تیم‌ها هیچ تفاوتِ ویژه‌ای برایم ایجاد نمی‌کند. شاید از وقتی دارم تمرین می‌کنم بی‌وطن زندگی کنم این‌جور می‌شود. قبل‌ترها دوست داشتم تیم ایرانی ببازد که "توهمِ سلطه بردنیا"یِ حاکمانمان بیشتر نشود ولی این تمایل هم هیجان ایجاد نمی‌کرد.

زمانی که می‌گذارم تا مسابقه‌ای را ببینم و لذتی که از آن به دست می‌آورم، برایم مصداق غبنِ فاحش است و نتیجه‌اش همین می‌شود که تا به حال هیچ مسابقه ‌ای را تا انتها ندیده‌ام. ولی بی‌شک بخشی از ذهنِ این همه تماشاگر هست که به صورت اساسی با قضیه درگیر می‌شود. بخشی که هرچه در خودم می‌گردم پیدایش نمی‌کنم.

پی‌نوشت: یادم آمد که در مسابقات المپیک زمستانی پارسال چند تا نمایشِ اسکیت (Figure Skating) را تا آخر دیدم. هرچند بیشتر نمایش بودند تا مسابقه ولی گفتم بگویم که ریا نشود!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر