۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

مستند خانگی از حیاتِ وحش

گوشهٔ راست زیر گردنم هنوز گزگز می‌کند. به طرز بسیار مطلوبی گردنم را با دندان‌هایش نواخت. کارش را خوب بلد بود و در گوشم همان چیز‌هایی را که دوست داشتم پچ‌پچ می‌کرد. تا چشمش به روشنایی وسط اتاق افتاد اما، به ناگاه راهش را کشید و رفت. رفت که گردِ دیگری گردد. بی‌انصاف صبر نکرد ببیند چه در چنته دارم. نور چراغ دست و پایش را سست کرده بود.

صبور منتظر ماندم تا از نور شدید آزرده شود و پایین آید. وقتی گرفتمش، ژست روشن‌فکری را کنار گذاشتم و بال‌هایش را با ظرافت تمام کندم و از هنرنمایی خودم نشئه شدم.

اصلا مخالف هوس‌بازی‌ نیستم. اما در آن لحظه من هم هوس داشتم که هنرنمایی کنم. اگر منصف‌تر بود، اگر می‌گذاشت با او نشئه شوم شاید من هم هوس نمی‌کردم جور دیگری ارضا شوم.

حیف شد! هردومان کارمان را خوب بلد بودیم.

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

لطفاً برسد به گوش نامَحرم

من از قبل می گویم که بازنده‌ام. لطفاً گوش‌های‌تان را خوب باز کنید و وقتی سوت مسابقه را زدند نخواهید سرزنش‌ام کنید که این زَنَک دویدن بلد نیست. بروید بلیط مسابقه اسب سواری بگیرید و سر اسب‌ها هوار بکشید. اصلاً هرچه فحشِ نداده در زندگی دارید بدهید به اجداد این اسب‌های لنگ. مطمئن باشید این‌بار دیگر گولِ تشویق‌های‌تان را نمی‌خورم. که هی بدوم و بدوم و بدوم. آخرش که نفس کم آوردم، آخرش که دار و ندارم را به باد دادم، آخرش که یک نره‌اسبی جفت‌پا برایم گرفت و زمین خوردم، صدای نُچ‌ نُچ‌تان بشود قوز بالای قوز. از قبل به‌تان می گویم که بازنده‌ام. لطف کنید و بشنوید.