چگونه بگویم. چیزی مثل ظرفِ پر از آبی که تکان میخورد، که اگر بریزد حیف میشود، که خنک و دلچسب است، در دلم وول میخورد. دنبال کسی میگردم که بغلش کنم و آب را به زور در حلقش بریزم. بعد هم در دم، دلم خالی می شود. اصلا خشک می شوم مثل یک تکه چوب. بعد باید کنجی دور از همه در خودم چمباتمه بزنم و هی چشمهایم در تنهایی دو دو بزنند و دستهایم بال بال و دلم پر پر، تا همه چیز را فراموش کنم. تا ظرفم دوباره پر شود، تا ته دلم دوباره آبی قُل بزند و روز از نو و روزی از نو.
درست مثل عادتِ ماهانه. نه این که از روی عادت باشد یا ماهانه. نه. فقط زخم میزند و خون به جگرم میکند. نه بارور میشوم، نه یائسه. فقط خون به جگرم میکند. همین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر