از دیدِ خودش تلافی کرده و ایدههایی را که تو ازشان دم می زنی جلویِ چشمت جامهٔ عمل پوشانده تا طعمِ تلخ آثارشان را بچشی.
تو هیچ احساس بدی نداری و هنوز هم به حرفهایت معتقدی.
او با معیارهای خودش کار اشتباهی انجام داده و معذب است. تمام تلاشش را می کند که ثابت کند تو آسیب دیدهای یا حداقل آزرده شدهای. تنها در این صورت است که کارش از دید خودش موجه می شود.
سماجتش در بیان این پرسش که " ناراحتی؟" آزارت می دهد. بار آخر با لحن قاطعی می گویی :" گفتم که، ناراحت نشدم." او تأییدی را که دنبالش بوده می گیرد و با پوزخند می گوید: " از لحنت معلوم است که اصلا ناراحت نشده ای!" و می رود که با وجدان آسوده بخوابد.
حجمِ آزاردهندهای شبیهِ بغض در گلویت شروع می کند به بزرگ شدن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر