۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

Hollow

خیلی خالی­ام. آن قدر خالی که می­ترسم اگر با کسی حرف بزنم، انعکاس صدایش بشکاندم.
آن قدر که هر روز صبح دوباره انکارش می کنم و روز از نو و روزی از نو.

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

Innateness and Language

حدس می­زنم که اگر به فرانسوی بگوید دوستم دارد، بیشتر از این دوستش بدارم. خودم هم وقتی انگلیسی حرف می­زنم، بیشتر مصداق "اخضع بالقول" هستم و وای به حال آنان که در دل مرضی دارند! داشت برایم داستانش را می­خواند.نثرش به گوش خشن بود و در درون لطیف. نوشیدنی­اش را هم با هوس، به آلمانی سفارش ­داد. باید می­گفتمش که داستان را به آلمانی بنویسد و برایم بخواند. زیر دوش هم فقط کسی که اسپانیایی حرف می­زند را راه می­دهم. اسپانیایی با همهمه­ی آب همخوانی دارد: Quizás, Quizás, Quizás

گاهی خیال می­بافم: کاش هر روز به زبان تازه­ای با من سخن می­گفتی.

سفرنامه

هفته ای بیش، بی تو تشنه زیستن.
ساعتی، حمله ی وحشی خواستنت.
دوازده دقیقه، روانیِ آبِ صدایت.
و تا ابد سرخوش از حادثه، که تویی.